خواب تعطیل ...
یواش یواش داره بوی ماه مدرسه میاد زمزمه های هم شاگردی سلام ... بعد مراسم دایی جون هنوز تا چند روز در خدمت مهمونا بودیم روزهای خوبی بود خیلی خاطره ها تکرار شد ... د.ر هم جمع شدنایی که شاید از حدود 16 سال پیش این اتفاق نیافتاده بود ... خیلی خوش گذشت ... با وجود اینکه اکثر بار پذیرایی با من بود - به خاطر وضعیت فیزیکی خاله مریم و خاله محبوبه - اما من واقعا انرژی داشتم ... مهمونا هم از مراسم راضی بودن خدارو شکر همه چی ایده ال برگزار شد ... مراسم خوبی بود ... خوشحالم و خدا رو شاکر بابت اتفاقات خوب ... بعد رفتن مهمونا ... یه مهمون سوپرایز کننده داشتم به طور خیلی اتفاقی میزبان یه توریست لهستانی شدم به اتفاق هم دوشنبه رفتیم خور من ...زهرا جون...
نویسنده :
ملیحه
11:13